از خود، بی خود

تکه‌هایی از هر چیز که نیست، هر کس که نیست.

از خود، بی خود

تکه‌هایی از هر چیز که نیست، هر کس که نیست.

من پرنده نیستم، کرگدنم

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است


زیباترین معاشقه عمرم، برای خودم نبوده! بلکه تنها آن را نظاره گر بودم. آن هم نه تماشاگر یک جفت انسان نر و ماده که همانند فیلم‌های اروتیک در هم تنیده اند و مدام منتظر ثانیه بعد هستند تا ببینند چه نوع لذتی انتظارشان را می‌کشد.
دورانی که هنوز برای مطالعه جفنگیات مهندسی به کتابخانه شهر میرفتم و در مسیر از انواع محلات و کوچه‌ها میگذشتم و با هر قشری از مردم روبرو می‌شدم. لذت بخش‌ترین قسمت فرآیند مطالعه هم همین بود. از دیدن این افراد و اماکن بیشتر لذت می‌بردم تا مطالعه دروس مهندسی. یک روز طبق عادت معمول راه خانه تا کتابخانه رو طی می کردم که بانویی مسن دیدم خیره به سر گذر و پشت به من. راسخ و در سکوت منتظر کسی یا چیزی بود و در حین این عمل، کوچکترین جنبشی نداشت.
از سر گذر مرد کهنسالی با لبخند ولی دلهره در حال نزدیک شدن به هر دویمان بود. دانستم که جفت همان بانوی کهنسال است. نزدیک‌تر شد با صدایی که گویا آوای مردی جوان در آغازین روزهای زندگی مشترکش است گفت: "نور چشمام! نگفتم مگه نیا بیرون سرما میخوری بانو". زن با صدایی پر از ناز و با لحنی که انگار صد سال است که منتشر عشق اول و آخرش ایستاده گفت: "آخه نگرانت شدم آقا"

  • مهندس شوریده‌حال
به خاطر دارم که اصلا خاطرم نیست از کجا و کی شروع شد. نمی‌دانم این مغز من چه موقع به کار افتاد و شروع کرد به سوزاندن قند و تلاطم بیهوره سلول‌های خاکستری‌اش! هر چه به عقب باز می‌گردم اصلا به یاد ندارم که اولین خاطره و فکر مغز فندقی‌ام کدام است. گویی درست در میانه یک وهم و خیال درون مغزم به دنیا شرف‌یاب شده ام. یا شاید هم مغزم در برهه‌ای از کودکی پاک شده و دانسته های ماقبل آن رویداد را پاک کرده. لابد لازم ندیده فضای گران بهای خود را با خاطرات و دل مشغولی های یک کودک مشنگ پر کند.

  • مهندس شوریده‌حال