کنج خاطرات
چند وقتی گذشته، شاید چند سال حتی، فکر میکنی دیگه عبور کردی ازش. میگی قوی بودی که تونستی فراموشش کنی. با خنده یاد خاطرات میکنی و میگی که آره یه زمانی یکی بود و تموم شد و رفت. اون موقع دوسش داشتم ولی الان که فکر میکنی میگی کار هورمون و اینا بوده. میگی عشق و دوست داشتن چرنده. آروم آروم قیافهاش یادت میره. جزئیات چهرهاش یادت میره. صداش یادت میره. تموم میشه برات.
روزمره سر میکنی با خودت. روزات نه بهتر از دیروز نه بدتر از فردا. کپی همدیگه. یه روز بیهوا میری سراغ عکسهای قدیمی دنبال چیزی. تو گالری همینجوری میری عقب میری عقب تا یهو اتفاقی میرسی به یه عکس ازش. همون لحظه میفهمی چقدر دلت تنگه براش. همه چیزی که ازش میدونستی دوباره یادت میاد. انگار تموم این مدت دائما با خودت تکرارشون میکردی مبادا ذرهای ازشو فراموش کنی.
حس کسی بهت دست میده که مدت زیادی از دست چیزی فرار کرده خیابون به خیابون و محله به محله و تو لحظهای که فکر میکرده دیگه از شرش خلاص شده، رسیده به یه کوچه بنبست که راه فراری نداری.اول و آخرش باید باهاش روبرو بشی. یه بحشی از زندگیت دست اونه. هر جا بری و هر چقدر هم بگذره خلاص نمیشی مگر اینکه از دست خودت خلاص بشی.
- ۹۹/۰۳/۰۵
سلام
عیدتون مبارک
میخوام شبکه اجتماعی ویترین رو بهتون معرعی کنم جایی که به راحتی و سرعت میتونید مطالب و تصاویرتون رو منتشر کنید
الان هم نام کاربریتون ازاد و قابل ثبت هست
خوشحال میشم به جمع ما ملحق بشید
ممنون