از خود، بی خود

تکه‌هایی از هر چیز که نیست، هر کس که نیست.

از خود، بی خود

تکه‌هایی از هر چیز که نیست، هر کس که نیست.

من پرنده نیستم، کرگدنم
به خاطر دارم که اصلا خاطرم نیست از کجا و کی شروع شد. نمی‌دانم این مغز من چه موقع به کار افتاد و شروع کرد به سوزاندن قند و تلاطم بیهوره سلول‌های خاکستری‌اش! هر چه به عقب باز می‌گردم اصلا به یاد ندارم که اولین خاطره و فکر مغز فندقی‌ام کدام است. گویی درست در میانه یک وهم و خیال درون مغزم به دنیا شرف‌یاب شده ام. یا شاید هم مغزم در برهه‌ای از کودکی پاک شده و دانسته های ماقبل آن رویداد را پاک کرده. لابد لازم ندیده فضای گران بهای خود را با خاطرات و دل مشغولی های یک کودک مشنگ پر کند.

  • مهندس شوریده‌حال